آیدا
دیروز خونه باباجون اینا بودیم ایدا یه چیی رفت تو گلوش و سیاه شد نزدیک بود و را ه نفسش بسته شده بود یه دفعه سیاه شده و می اورد بالا . خاله زهرا یه دفعه شروع کرد به گریه کردن و یا فاطمه زهرا بچه ام مامانم هم محک می زد تو کمرش اونم سیاه شده بود و راه نفسش بسته شده بود و تقلی برای نفس کشیدن میکرد باباجون و بابافرشید همه دور بچه جمع شده بودن آیدا همین جور نفس نفس میزد اما من پاهام نرفت جلو از دور روی مبل نشسته بودم و نگاشون میکردم و با آرامش به خواهرم نگاه می کردم که چه جوری داره بال بال می زنه برای بچه اش و از دور می شنیدم می گفت یا فاطمه زهرا بچه ام خفه نشه یادم اومد به روزی که منم تو تخت زایمان گفتم یا فاطمه زهرا بچه ام خفه ن...
نویسنده :
مامان بی تاب
18:55